حکایت
18 بهمن 1403
شخصی، مرتبه ای بزرگ یافت، یکی از دوستان برایِ تهنیت، نزدِ او آمد. صاحب منصب چون دوستِ قدیم خود را دید. از شناختن او اغماض کرده، پرسید تو کیستی و چرا آمده ای؟
مهمان شرمنده گفت: مرا نمیشناسی؟
میزبان گفت: نه!
مهمان گفت: من دوستِ قدیمِ تو هستم، شنیدم کور شدی، برایِ تعزیت آمدم. پس از جایِ خود برخاسته برفت.