فاطمـیه
آن غنچه که پژمرد شکوفا شدنی نیست
آن سینه که بشکست مداوا شدنی نیست
زخمی که نمک خورد تحمل نتوان کرد
درد دل بی تاب شکیبا شدنی نیست
مشکل که دو چندان بشود حل شدنی نیست
وقتی گره ای کور شود وا شدنی نیست
آبی که ز جو رفته دگر باز نگردد
این خون زمین خورده حاشا شدنی نیست
حرمت شکنی سخت ترین غصه و درد است
حرفی که زمین خورد دگر پا شدنی نیست
تا روز قیامت فدکش رفت ز دستش
وقتی سندی پاره شد امضا شدنی نیست
ای وای از آن غصه که عنوان شدنی نیست
ای وای از آن رخ که هویدا شدنی نیست
گیرم پس از این هیچ کس از یاس نگوید
این داغ جگر سوز که امحا شدنی نیست
از روزنه چشم کبودش به علی گفت
زهرای تو ای دل شده زهرا شدنی نیست
تا آنکه به تو خرده نگیرند ز اشکم
خواهم که روم در دل صحرا شدنی نیست
از خویش گذشتم که ز غربت به در آیی
این خواسته قلبی ام اما شدنی نیست
در چهره زردم گل لبخند مجویید
این گم شده ای هست که پیدا شدنی نیست
هر کس که مرا دید چنین زخم زبان زد
احیای تو حتی به مسیحا شدنی نیست
ای رهبر مظلوم دگر یار نداری
من رفتنی ام، ماندنم آقا شدنی نیست
سید محمد میر هاشمی